سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تعداد بازدید :  
تاریخ : یادداشت ثابت - چهارشنبه 93/8/22
«محمد علی کلی ؛دخترش را اینگونه به حجاب وا داشت»

10703605_561331413968678_9199307796398346248_n

هانا، دختر محمد علی کلی، در مورد یکی از نصایح پدرش این گونه حرف می‌زند:

بعد از مدتها قرار بود پدرم را ببینیم.. به علت شرکت در مسابقات از خانواده دور بود.

زمانی که به محل اقامت پدرم رسیدیم، من (هانا) و خواهر کوچک‌ترم، با اسکورت یک محافظ به سویش رفتیم. من و خواهرم لیلا، لباس نامناسبی پوشیده بودیم که قسمت عمده‌ی بدنمان لخت بود. پدرم مثل همیشه خود را قایم کرده بود تا ما را بترساند و با ما شوخی کند.

وقتی همدیگر را دیدیم، به شدت یکدیگر را در آغوش گرفتیم و پدرم ما را، و ما پدر را بوسیدیم. پدرم کمی ما را برانداز کرد و سپس مرا در آغوش خود گرفت و چیزی گفت که هرگز از یادم نمی‌رود!

چشمانش را به چشمانم دوخت و گفت: هانای عزیزم! همه‌ی چیزهای با ارزش در این دنیا، توسط خداوند با چیزهای مختلفی پوشیده شده و پنهان‌اند.

گفت:
– کجا می‌توانی الماس به دست بیاری؟ بدون شک در اعماق زمین که زیر خروارها خاک پنهان شده است.
– کجا می‌توانی مروارید به دست بیاوری؟ در اعماق دریاها و درون پوسته‌ی سخت صدف‌ها.
– کجا می‌توانی طلا به دست بیاوری؟ در اعماق معادن، که زیر لایه‌هایی از سنگ و خاک قرار گرفته و برای به دست آوردنش باید زحمت زیادی متحمل شوی.

سپس با نگاهی تیز و گیرا به چشمانم زل زد و گفت: دختر عزیزم! بدن تو ارزشمند است؛ بسیار با ارزش‌تر از چیزهایی که برایت مثال زدم … اگر آن چیزهایی که ارزششان از تو کم‌تر است، آن‌گونه پوشیده بودند، پس تو هم باید خودت را بپوشانی (تا به آسانی در دسترس دیگران قرار نگیری و ارزشت کم شود).




ارسال توسط روح الله حسنی